مادرانه
مامان گرفتارتو ببخش. واقعا فرصت نوشتن ندارم این روزها
یکی اینکه صبح اداره هستم و بعدازظهرها هم کلاس میرم
بعدشم بدو بدو میام شام و نهار فردا و رسیدگی به شما
و در نهایت اگه وقت بشه شب بابا هم میبرتمون پارک و ددر دودور و پیاده روی
چند روز پیش با بابا رفتیم مهد زبان برات ثبت نام کردیم
امیدوارم دوست داشته باشی و دوستای خوبی پیدا کنی
مطلبی که منو گاهی نگران میکنه اینه که
خیلی مهربونی و آروم در مقابل بچه های دیگه
من از بچگی بهت یاد دادم کوچیکتر ازخودتو اذیت نکنی و مراقبشون باشی
و حتی برای بازی کردن رعایت حق دیگران و بکنی
که خدا رو هزاران مرتبه شکر همینطور بچه ای بار اومدی..
نه اینکه مجبورت کنم نهههههههههههههه
فقط در عمل برات انجام دادم تا تو هم انجام بدی
ولی دنیا دنیای عجیبیه مادر
مراقب قلب مهربونت باش که زیر پا له نشه
مراقب باش از این محبتت قضاوت بد نکنن
مراقب باش تا کسی حس بدی بهت منتقل نکنه
نخواه که خودتو به کسی ثابت کنی
فقط خودت باش خدا از درونت آگاه باشه
بسه
مهم نیست بشر چی فکر میکنن
بعضی انسانها روی زمین خدایی میکنن جای خدا نشستن
ولی تو فقط خدا رو در نظر داشته باش
و همه قضاوتها رو به خدا بسپار
خدا از درون هر کسی بهتر آگاهه