رضای منرضای من، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

رضا هدیه زیبای خدا

آخرهفته

1394/10/13 8:44
نویسنده : مامانی رضا
209 بازدید
اشتراک گذاری

                    

 

سلام پسر گلم

روز چهارشنبه 9 دی ماه ساعت 11 مرخصی گرفتم تا شما عزیز دلمو ببرم مرکز بهداشت برای واکسن

خیلی استرس شدیدی داشتم و فقط آیت الکرسی میخوندم برات

خلاصه رسیدیم مرکز بهداشت و خیلی خیلی شلوغ بود ویک اعتی شایدم بیشتر منتظر موندیم تا نوبت ما بشه

اول که برای کنترل قد و وزن رفتیم که تا خانم و توی لباس پرستاری دیدی زدی زیر گریه و جیغغغغغ که هیچ جوره آروم نمیشدی و همکاری نمیکردی با هزار مکافات و بدبختی قد و وزن و دور سرت و گرفتن

بعد هم نوبت واکسن که بازم شروع کردی به گریه اونم چه گریه ای... بمیرم الهی مادر که اینهمه درد داشت

بعد واکسن هم رفتیم خونه و تا مامانی و دیدی باز شروع کردی از ته دل گریه کردن

بهت شیر دادمو و آروم گرفتی و خوابیدی البته نه به این راحتی

تا شب حالت خوب بود و تب نکردی اما شب موقع خواب بد جوووووووووووووووور تب کردی و خیلی بی قرار بودی و همش میخاستی بغلم باشی... منم تا صبح بیدار بودمو یا بغلت میکردم یا وقتی هم میخابیدی بالاسرت بودم تا خدا نکرده تبت زیاد نشه

دو شب به همین منوال گذشت

روز جمعه هم با فاطمه جون رفتیم پارک توحید و یه دوری زدیم و بازی کردی اما بماند که فوق العاده نغ نغو شده بودی البته فکر کنم پات درد میکر نفس مادر

جمعه شب هم رفتیم يك رستوران كه توي خيابون مدرس همین تازگیا باز شده بود که کاش نمیرفتیم البته دفعه اولمون بود و مطمئنا دفعه آخر و من که دیگه پامو اونجا نمیزارم  چون خیلی غذاهاش بد بود و ارزششو نداشت

خلاصه تجربه اول بود و به این نتیجه رسیدیم دیگه ریسک نکنیمو و نریم جایی که جدید باز شده و نمیدونیم کارش چه جوریه

در نوع خود خاطره ای شد به یاد ماندنیسبز

امیدوارم همیشه سالم و موفق باشی مامانم و موفقیتهات و ببینمبغل

عکس هم نمیتونیم بزاریم تا اطلاع ثانوی چون سیستم خونه خرابه و اداره هم که قربونش برم همه چی و قفل کردنگیج

 

                    

                                                                          خدای مهربونم مراقب پسرم باش

پسندها (3)

نظرات (7)

نويسنده : مامان كژال
13 دی 94 9:39
سلام رضا جون ، دوست خوب هم وبلاگیم من ژینو هستم من تو جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کردم ممنون می شم که با یک اس ام اس یک رای به من بدی فقط کافیه کد 10 را به شماره 1000891010 اس ام اس کنید .
مامانی گیتا جون
13 دی 94 10:31
سلام سمانه جان خدا روشکر که الان بهتره ولی حتما پاش درد داره بخصوص که راه می ره همین پاشو بیشتر اذیت می کنه عزیزم چقدر این شبا برای ما مامانا شبای بدیه
مامانی رضا
پاسخ
سلام شیما جونم.. البته هنوز هم پاش درد میکنه نمیدونم ببرمش دکتر یا خودش خوب میشه خیلی شبهای بدی هست امیدوارم همه بچه ها همیشه سالم و خندون و شاد باشن
مامانی گیتا جون
13 دی 94 13:33
ان شاا... براش به خصوص شبا تو خواب که تکون نمی خوره پارچه گرم بذار تا ان شاا... بهتر بشه
مامانی رضا
پاسخ
قربون شیما جونی خودم بشم که انقذه مهربونه
مهسا
19 دی 94 11:17
سلام دوست عزیز. خدا حفظ کنه گل پسرتون رو . امیدوارم دوستان خوبی واسه هم بشیم.
مامانی رضا
پاسخ
سلام مهسا جون مرسی گلم ممنونم که لطف کردی و اومدی خوشحالمون کردی
هستی مامی
24 دی 94 19:10
سلام همشهری اره من کلا اینجوریم ... وقتی یه جاییم زیاد راضی نیستم ولی بعدش دلم براش تنگ میشه الانم چون بارون اومده بود و سرسبز بود یاد سال اول افتادم که میرفتیم دوردور کلی خاطره برام زنده شد ولی از نظر امکاناات و پزشکی هنوز رو حرفم هستم
مامانی رضا
پاسخ
بابا طبیعتشو عشقهههههههههههههههه
هستی مامی
24 دی 94 19:13
خب خداروشکر که هر چی بود تمام شد....دعا کن زهرا هم زیاد اذیت نشه
مامانی رضا
پاسخ
انشاءالله که زیاد اذیت نشه
مامانی گیتا جون
30 دی 94 10:00
سلام سمانه جان خوبی رضا جان خوبه بابا دل ما هم واسه شما تنگ می شه یه پست جدید بزار از این دلتنگی در بیام راستی سمانه جان اون مانتو رو حاضری گرفتم خیلی وقته دیگه فرصت خیاطی رفتن ندارم البته که به درد سراش هم نمی ارزه چون به قول تو از آخرش هم اونی نمی شه که می خوای
مامانی رضا
پاسخ
سلام شیما جونم فدای تو رضا هم خوبه عزیزم... گیتا جونی من چطوره... سیستم خونه خرابه اداره هم همه جا رو قفل کردن نمیتونم عکس بزارم و پست بدون عکس هم دوس ندارم اما بازم چشم حتما میزارم