مامانی رفتن سفر
سلام
دیشب ساعت 6:30 شب همراه خاله و بابا و رضا کوچولو رفتیم بدرقه مامانی
گلپسرم اول که مامانی داشتند سوار اتوبوس میشدن که مات و مبهوت مونده بود
اما همین که اتوبوس راه افتاد و دید مامانی پیاده نشدن و رفتن شروع کر به گریههههههههههه
اونم چه گریه هایی هیچ جوره آروم نمیشد
تا ساعتای 8 شب دور شهر میگشتیم بلکه آروم بشه اما اصلا آروم نمیشد
بعد اومدیم خونه یکم آروم شد
امیدوارم به مامانی خوش بگذره و به سلامتی برگردن
امروز هم خانم دایی مهربون مرخصی داشتن و زنگ زدن رضا کوچولو رو بیارین خونه ما
و زحمت امروز شما افتاد گردن اوناو امروز و کنار خانم دایی و دایی جون که پاشون متاسفانه
چند روز پیش شکسته هستین.. امیدوارم پسر خوبی باشی پسرم
راستی اینم یادم رفت بگم که یکی از علایقت به شبکه پویاست
و اون هم کارتون پت پستچی که اگه تو هزار گریه هم باشی بگم پت پستچی
سریع بلند میشی و سمت تلویزیون میری
و میگی پت پتی دوس همه بته آآآآآآآآآآ...(پت پستچی دوست همه بچه ها)
آرتورررررررررررر- سوبا(سوباسا)- اته های بابا جون دایییییییییی(قصه های بابا سمور)
همه چی باید آخرش به دایی ختم بشه و الا نمیشه
مامان فدای شیرین زبونیات
خدایا پشت و پناه مادرم باش