پسرک شیطون بلا و سفر مامانی
سلام عسلک شیطون مامان
مامانی امروز قراره برن مسافرت و ما از الان هنوز نرفته دلتنگشونیم
دیروز بعد از ظهر با کمک گل پسری برا مامانی کیک پختیم همراه نون پیچ مغزدار
خلاصه یه تیکه خمیر گذاشته بودم کنارت و شما هر کاری که من میکردم و نگاه میکردی
فدات بشه مادر
امیدوارم مامانی به سلامتی برن و بهشون خوش بگذره
پیشرفتت توی حرف زدن خدا رو شکر خیلی خوبه و سریع تکرار میکنی
همه رو به خوبی میشناسی و حتی دایی ها و پسر دایی های مشهد و که خیلی وقته ندیدی
اگه عکسشونو ببینی یا صداشونو بشنوی تشخیص میدی و میشناسی
علاقه وافری به کتاب و کتاب خوندن داری امیدوارم این عادت همیشه برات بمونه
به شوهر خاله جون هم عمو میگی و خیلی دوسشون داری
تا میبینیشون میگی عموووو دستا بالاااااااااااا و مثلا با تفنگت شلیک میکنی
فاطمه دختر دایی و خیلیییییییییییییییییی دوست داری خیلیییییییییییی
یعنی دوتا تون همو خیلی دوست دارین هرچند گاهی ممکنه با هم نسازین
اما در کل خوبین با هم به فاطمه هم میگی پاطی دایی
کلا هر چی میخوای یه دایی آخرش اضافه میکنی کلا همه چی به دایی ختم میشه
مامانی دایی بابا هادی دایی
بابا متیا دایی آبی دایی و خیلی چیزای دیگه...
دایی ها هم خیلی دوستت دارن و شما هم به دایی ها و بچه هاشون علاقه زیادی داری
خانم دایی هادی و خیلی دوست داری و بهشون میگی مامانی
خاله که نگو و نپرسسسسسسسسسسسسس عاشقه پسرمه
اگه بیشتر از من نباشه مطمئنا کمتر نیست
مامانی که جای خود پسرم بیدار میشه اول نگاه نمیکنه من هستم یا نه باید مستقیم
بره کنار مامانی ... مامانی نباشه شروع میکنه به گریه
عزیز دل پسر با احساس مامان
این روزها سخت درگیرم .. تو هم زیاد وابسته ای و نمیزاری کاری انجام بدم
هوا هم سرده برای شما و من باید برای خونه جدید که به امید خدا داره آماده میشه
خیلی کارها انجام بدم.. ببخش مامانم اگه گاهی بی حوصله ام
فکرم خیلی درگیره عزیز دلم
امیدوارم بتونم آینده خوبی و برات با یاری خدا بسازم
عزیزک ماماااااااااااااان به خدا میسپارمت
خدایا کمک کن تا شرمنده نباشم