حال این روزهای رضا کوچولو
سلام عزیز دل مامان
چند روزه که بد جور مریضی مامانم عزیز دل مامان جمعه شب ساعت 3 نصف شب از خواب بلند شدی دیدم سرفه های ناجور میکنی شبیه خروسک نمیتونستی خوب بخوابی از سرفه هات گریت میگرفت عزیز دلمممممممممامان فدات بشه الهی روز شنبه هم همه جا تعطیل بود و منم فقط تب تو با استامینوفن کنترل میکردم و نهایتا بعد از ظهر که شد خانم دایی علی گفتن خروسک شب بدتر میشه همین امروز ببرش دکتر که منم با احمد رضا جون بردیمت دکتر اورژانس و یک آمپولی بهت زد و خدا رو شکر بهتر شدی اما هنوز نه خوب خوب
همون شب احمد رضاو خانم دایی رفتن مشهد .. دایی جون هم که کربلا هستن خدا نگهدارشون باشه امام زمان پشت و پناهشون... چند ورز پیش که دایی علی جون تماس گرفته بودن(تماس تصویری) بعد با شما حرف میزدن شما هم دایی و میبوسیدی.. قربون پسر مهربونم بشم الهییییییییییییییییییییییی
این چند روز هم بد جور مریضی و هیچی نمیخوری جز شیر.. شیر هم که میخوری برمیگردونی .... الهی درد و بلات بخوره تو سر من ... دیروز هم بردمت دوباره دکتر و گفتن ویروسه... خدا کنه زود خوب بشی مامانم که من طاقت مریضی و بی حالیتو ندارم
یه سفر کوتاه هم توی 18 مهر به مشهد داشتیم که سفرش کاری بود و من صبح تا ظهر باید میرفتم دوره آموزشی و شما پیش دایی علی و خانمشون و ریحانه جونی بودی تا من برگردم... خیلی خوب بود همین که زیارت کردیم امام رضا رو بیشترین ارزش و داشت
اولین جمعه ماه محرم هم با خاله جون و فاطمه جونی رفتیم مراسم شیرخوارگان حسینی که خیلی خیلی شلوغ بود و شما هم مثل سال قبل آروم نبودی و دوست داشتی همش راه بری و من و خاله جون دنبالت... تازگی ها اصلا همکاری برای عکس گرفتن نمیکنی و اگر ببینی عکس میگیریم ازت بلند میشی میری... روزهای اول محرم هم من و شما و خاله جون و مامانی میرفتیم مسجد امام حسین روضه که من هیچی از مراسم متوجه نمیشدم چون باید همش مواظب شما باشمو و دنبالت... خلاصه خیلی شیطون شدی عزیز دل ماماااان
آرزوی من خوشبختی و سعادت و سلامتی و عاقبت به خیری تو عزیز دلمه
به خدا میسپارمت و سلامتیتو از خدا ی مهربون میخوام عمر مامان
یک چیز هم که یادم رفت این بود که امسال نتونستیم برات تولد بگیریم به خاطر یک سری مشکلات و گفتم انشاءا... عمری بود سال دیگه حتما برات تولد میگیرم... اما دایی هادی جون خانم مهربونشون محبت کردن و یه ماشین خوشگل براتون خریدن و روز تولدت با فاطمه جون و محمد جون و علی جون اومدن خونه و ما رو غافل گیر کردن دستشون درد نکنه و خاله جون مهربون هم 100 هزار تومن به همراه یک حساب بانکی و یک عالمه لباس که از اول به دنیا اومدنت تا همین الان هر چی لباس داری خاله جون برات خریدن دستشون درد نکنه بابت همه محبتهاشون و مامانی مهربون هم 100 هزار تومن و همه زحمتهایی که برای شما میکشن
امیدوارم قدر آدمهای خوب و مهربون و اونایی که برات انقدر زحمت میکشن و بدونی و قدر دان زحماتشون باشی .. قدر آدمهایی که همیشه به یادتن و دوستت دارن و بدون مامان .. نمیدونم این مطلب و میخونی چند سالته اما ازت میخام توی زندگی به همه اونایی که بهت محبت کردن بهت عشق ورزیدن و بزرگت کردن و زحمتت و کشیدن و به فکرت بودن احترام بزاری و تمام تلاشتو بکنی تا همه محبتهاشونو جبران کنی
دوست ندارم از اون دسته آدمها باشی که سمت آدمهای بی محبت میرن و به همه خوبها و محبهاشون پشت میکنن...پسرم دوست دارم پسر فهمیده و آقایی باشی و قدر شناس
با توکل به خدا