رضای منرضای من، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

رضا هدیه زیبای خدا

این روزهای ما

1394/8/26 12:18
نویسنده : مامانی رضا
170 بازدید
اشتراک گذاری

                    

سلام به گل پسرک مامان

ببخش مامانم که اینقدر دیر به دیر میام  مینویسم

اتفاقایی که تو این مدت افتاده یکی این بود که دایی  مریض بودن و ما مجبور شدیم یه سفر دو روزه به مشهد داشته باشیم.. که خدا رو شکر بهتر شدن و  ما برگشتیم و مامانی یه هفته اونجا موندن

تو این مدت هم یکم عصبی شدی که من خیلی خیلی نگرانتم.. داد میزنی ..جیغ میکشی.. هر چی دستت باشه پرت میکنی .. من و میزنی خلاصه وقتی بیداری کلی من و اذیت میکنی خوابتم خوب نیست و کم خوابی وقتی هم که میخوابی من هر 10 دقیقه یکبار باید بیام کنارت بهت شیر بدم.. غذا هم که اصلاااااااااااااااااااااااا خوب نمیخوری

خلاصه مامان خیلی ناراحته

پیشرفتهایی که تو صحبت کردن بهتر شده و تقریبا هر چی بگیم تکرار میکنی و بعضی چیزها رو که میخواای دستمو میگیری میبری و نشونم میدی و اگه اسم اونچیزو بدونی بهم میگی که بهت بدم مثل آب که جدیدا میگی آبی..

بادوم.. مو(موز) و خیلی چیزا که الان حضور ذهن ندارم

روز پنجشنبه هم سالگرد ازدواج من و بابایی بود که بابایی یه دسته گل و کیک خوشمزه سفارش داده بود و مامان هم کیک مرغ و اشترودل و کیک گوشت و پیتزا پخت (خیلی خودمونو تحویل میگیریم خندونک) و کنار هم خوش گذروندیم سه تاییخجالتمحبت رفتیم  دردر دودورزیبا

چند روزه حال من خوب نیستخطا  حس و حال نوشتن و ندارم خطا. حالم خوب شد میامو مفصل مینویسم از شیرین کاریات عزیز دلم و عکسا هم انشاءا... تو پست بعدی

                 

به خدا میسپارمت نازنینم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامانی گیتا جون
27 آبان 94 12:00
ان شاا... حال خان دایی رضاجون بهتره در مورد عصبی بودنش هم چی بگم که دل منم حسابی پره اینقدر در طول روز از گیتا کتک می خورم که اگخ یه وقت بیاد طرفم و بخواد بهم محبت کنه حسابی تعجب می کنم اصلا نگران می شم که حالش خوب هست یا نه بیچاره طاها پسر خواهرم وقتی می یاد خونمون در تموم مدت از دست خانم در حال فراره از این طرف به اون طرفه بد غذایی هم که نگو خواهر که دل منم کبابه ضمنا سالگرد ازدواجتون مبارک ان شاا... سال دیگه ما هم از این خوراکی های خوشمزه بی نصیب نمونیم ان شاا... که حس و حالت هم خیلی زود سر جاش بیاد و دوباره بشی همون سمانه جون سرحال و بشاش خودمون ولی خداییش از من بپرسی می گم همش از خستگی و فشاریه که این شیطون بلاها بهمون وارد می کنن
مامانی رضا
پاسخ
مرسی شیما جوم آی گفتی خواهررررررررررررر به خدا شب تا صبح هم خوب نمیخابه که یکم استراحت کنم تا ظهر اداره بعدشم تا صبح روز بعد از دست این شیطون بلا آسایش ندارم... باز قسمت جالب قضیه اینه که من اینهمه زحمت میکشم براش و من و اذیت میکنه باز به جاش تا دلت بخاد باباشو تحویل میگیره اینم شد بچه!!!!!!!! اما گیتا خانمی که خیلی مظلوم دیده میشن ای ناقلاااااا عجب دخملیجالب اینه که طاها از دستش فرار میکنه وروجک خاله انشالا تشریف بیارید درخدمت هستیم شما افتخار نمیدین خااااااااااااااانم خانماااااااااااااااااااا
مامانی گیتا جون
2 آذر 94 12:49
اره دقیقا گیتا هم همینجوریه نوازشاش مال باباشه کتکاش مال من
مامانی رضا
پاسخ
خدا شانس بده ما که خواهر این دنیا هم سوختیم اون دنیا هم فکر کنم بهشت زیر پای همین باباها باشه