17 ماهگی گل پسرم
سلام گل پسر من
امروز 4 آذر ماه 94 شما 17 ماهه شدی عزیز دلمممممممممممممممممممممم
امیدوارم سالیان سال سالم و سلامت باشی مادر جان
اگه از حال و هوای این روزات بخوام بگم خدا رو شکر خوبی و اینکه جدیدا به بابات میگی بابا هادی(چون فاطمه و محمد به دایی هادی که باباشون باشه میگن بابا هادی شما هم فکر میکنی بابات بابا هادیه) و با هزار طول و تفسیری که کردم برات که مادر من دایی هادی نه بابا هادی حالا به بابات میگی بابا هادی دایی
اینم از پسر مااااااااااااااااااااااااااااااااااا
تازگیا خیلی جیغ میزنی و هر کی باهات حرف بزنه جیغ میکشی و خیل نگرااااااااااانم خدا نکرده عصبی نشی گاهی اوقات هم که من و میزنی یه وقتایی هم مهربون میشی که من واقعا تعجب میکنم البته با بابات همیشه مهربونی اینم از شانس باباته
به فاطمه میگی پاطی دایی
به من و مامانی (هم میگی مامان هم مامانی)
جدیدا به آب میگی آبی
به خاله هم میگی آلی
مرتضی = متتا(moteta)
ریحانه = ننانه( nenane)
احمد- امیر -علی این پسر دایی هاتم خیلیییییییییییییی دوستداری و اون ها هم عاشقتن
بیشتر حرفا رو بهت بگیم تکرار میکنی
غذا خوردنت هم مثل روال قبله و اصلا در طول روز لب به غذایی نمیزنی مگر اینکه به زور یکی دو قاشق بخوری
خوابت هم که همون روال قبل و داره کم خووووووااااااااااااااااااب
وقتی صدای اذون میاد هم میگی: مامان اپر
چند وقت پیش روضه رفته بودیمو رفته بودی کنار خانمی که روضه میخودن واستاده بودی و همراهی میکردی قربونت بشم شیطون بلاااااااااااا
وقتی هم گوشیم زنگ بخوره یا اس بیاد فوری میاری میدیش به من
صبحها با مامانی ورزش میکنی البته به سبک خودت
به شوهر خاله جون هم خیلی علاقه داری و وقتی میخان برن گریه میکنی و میگی: نهههههههه بشین
عکس دایی جون و بهت نشون میدیم میگی دایی وبوسش میکنی
عکس بابا جون و هم میگیری بغلت و میگی: بابا جون و بوسش میکنی (کاش بابا جون زنده بودن و میدیدنت چقدر خوشحال میشدن و چقدررررررر دوستت داشتن خدا رحمتشون کنه بابا خحوبمو که الان 5 ساله جاشون بین ما خالیه و 5 ساله روی ماهشو ندیدم)
رضا كليد(عاشق کلیده) هر جا باشه کلید باید همراهش باشه و قفلی و باز کنه
پا تو کفش بزرگترااااااااااااااااا (اینجا تو راه سفر به مشهد بودیم که سفر کاری بود و بین راه یک امام زاده قشنگ بود واستادیمو نهار خوردیم)
ای شیطوووووووووووون (اینجا خونه خاله جون شما و مامانی صبح که من رفته بودم اداره و خاله جون مرخصی داشتن رفتی پیششون و خاله جون زحمت کشیده بودن و شما رو برده بودن حمام... اینجا هم نشستی رو صندلی خوشحااااااااال و پاهاتو تکون میدی واسه خودت)
یک روز آفتابی و پارک توجید
مجتمع وصال مشهد
گل پسرم و حرم امام رضا
خونه مامانی و ماشینش
کیک مرغ 17 ماهگی گل پسر که مامان براش درست کرده
نون پیچ مغزدار که مامان برا 17 ماهگی گل پسر درست کرده
چند وقت پیش هم با صورت خوردی زمین که نتیجش این شد(بمیرم الهی)
بازم پارک توحید(خدا پارک توحید و از ما نگیره)
************
نشسته برا خودش داره پاهاشو تکون میده (قربون اون پاها بشه ماااااااااااااادر)
دسته گل سالگرد ازدواج مامان و بابا
کیک سالگرد
غذاهااااااااااای مامان پز(البته ظاهرشون زیاد خوب نشده اما مزش خوب بود عجله ای بود دیگه ببخشید)
اینم اسب نارنجی من خاله شیما جووووووووووون
به خدا میسپارمت مادر