5 سال گذشت از نبودنت از ندیدنت
5 سال از روزهای بی تو بودن گذشت پدر عزیزم 5 سال غم ندیدنت و نبودنت 5 سال سخت گذشت خیلی سخت کاش بودی و میدیدی نوه های عزیزتو کاش بودی که همه ما به تو خیلی احتیاج داریم 5 سال خیلی سخت گذشت بابای خوبم (رضای گلم مامانم افتخحار کن به اینکه نوه پدر بزرگی هستی که هنوز بعد 5 سال یادش زندست و همیشه زنده خواهد بود پدر بزرگت مردی بود که همه ازش به نیکی یاد میکنن و همه براش اشک میریزن و یاد خوبیهاش همیشه در خاطره ها زنده هست) برای پدر عزیزم: قلمم راست بايست! واژه ها... گوش به فرمان قلم! همگي نظم بگيريد مودب باشيد! صاحب شعر عزيزي است بنام پدر امشب از شعر پُرم، کو قلم و دفتر من؟! آنقَدَر وسوسه دا...
نویسنده :
مامانی رضا
9:36
17 ماهگی گل پسرم
سلام گل پسر من امروز 4 آذر ماه 94 شما 17 ماهه شدی عزیز دلمممممممممممممممممممممم امیدوارم سالیان سال سالم و سلامت باشی مادر جان اگه از حال و هوای این روزات بخوام بگم خدا رو شکر خوبی و اینکه جدیدا به بابات میگی بابا هادی (چون فاطمه و محمد به دایی هادی که باباشون باشه میگن بابا هادی شما هم فکر میکنی بابات بابا هادیه) و با هزار طول و تفسیری که کردم برات که مادر من دایی هادی نه بابا هادی حالا به بابات میگی بابا هادی دایی اینم از پسر مااااااااااااااااااااااااااااااااااا تازگیا ...
نویسنده :
مامانی رضا
12:13
این روزهای ما
سلام به گل پسرک مامان ببخش مامانم که اینقدر دیر به دیر میام مینویسم اتفاقایی که تو این مدت افتاده یکی این بود که دایی مریض بودن و ما مجبور شدیم یه سفر دو روزه به مشهد داشته باشیم.. که خدا رو شکر بهتر شدن و ما برگشتیم و مامانی یه هفته اونجا موندن تو این مدت هم یکم عصبی شدی که من خیلی خیلی نگرانتم.. داد میزنی ..جیغ میکشی.. هر چی دستت باشه پرت میکنی .. من و میزنی خلاصه وقتی بیداری کلی من و اذیت میکنی خوابتم خوب نیست و کم خوابی وقتی هم که میخوابی من هر 10 دقیقه یکبار باید بیام کنارت بهت شیر بد...
نویسنده :
مامانی رضا
12:18
حال این روزهای رضا کوچولو
سلام عزیز دل مامان چند روزه که بد جور مریضی مامانم عزیز دل مامان جمعه شب ساعت 3 نصف شب از خواب بلند شدی دیدم سرفه های ناجور میکنی شبیه خروسک نمیتونستی خوب بخوابی از سرفه هات گریت میگرفت عزیز دلمممممممم مامان فدات بشه الهی روز شنبه هم همه جا تعطیل بود و منم فقط تب تو با استامینوفن کنترل میکردم و نهایتا بعد از ظهر که شد خانم دایی علی گفتن خروسک شب بدتر میشه همین امروز ببرش دکتر که منم با احمد رضا جون بردیمت دکتر اورژانس و یک آمپولی بهت زد و خدا رو شکر بهتر شدی اما هنوز نه خوب خوب همون شب احمد رضاو خانم دایی رفتن مشهد .. دایی جون هم که کربلا هستن خدا نگهدارشون باشه امام زمان پشت و پناهشون... چند ورز پیش که دایی علی جون تماس ...
نویسنده :
مامانی رضا
8:40
ایرانگردی
سلام عزیز دل مامان در مرداد ماه امسال ما تصمیم گرفتیم امسال سمت غرب کشور بریم فکر میکردیم هوا خوب باشه اما فوق العاده گررررررررررررررررررررم بووووووووووووووووووود و من استرس داشتم که خدا نکرده مریض نشی که خدا رو هزاران مرتبه شکر این اتفاق نیفتاد و به سلامت برگشتیم... البته اینم بگم که شما چون تو سفرهای قبل توی ماشین اذیت میکردی این استرس و هم داشتم که این سفر هم اذیت کنی که خدا رو هزاران مرتبه شکر خیلی پسر آقایی بودی و خیلی خوش سفر که امیدوارم همیشه همینجور خوش سفر باشی نفس مامان... توی م...
نویسنده :
مامانی رضا
22:40
15 ماهی که گذشت
آقا رضا با موهای فرفری آقا رضا با موهای کوتاه (هنر دست مامان) و اما خاطرات این 15 ماهی که به سرعت گذشت به روایت تصویر آقا رضا کوچولو وقتی به دنیا اومدن در بیمارستان رضا کوچولوی یک ماهه من آقا رضای دو ماهه و نیمه من سه ماهگی گل پسر چهار ماهگی پنج ماهگی شش ماهگی نفسسسسسسس هفت ماهگی عمرم هشت ماهگی عزیز دلم نه ماهگی رضای مامان یازده ماهگی یکسالگی آرزوی من سلامتی و عاقبت به خیری تو عزیز دلمه ...
نویسنده :
مامانی رضا
21:03