رضای منرضای من، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

رضا هدیه زیبای خدا

یک شب خوب کنار بهترین دوستان

                  سلام گل پسر من روز پنجشنبه رفتیم  مهمونی خونه خاله سمیه از همکارای قدیم مامان و دوست عزیزم خیلی خیلی خوش گذشت مخصوصا که گیتای ناز و مامان گلش هم بودن و حساااااااااابی بهمون خوش گذشت و من از دیدن دوستای عزیزم خیلی خیلی خوشحال شدم... واقعا دلتنگشون بودم و این دیدار کلی خوشحالم کرد   اینم آقا رضا و گیتا جونی که آقا رضا وقتی بهش میگم اسم دوستت چی بود میگه: دیتاااا(گیتا)                     ...
29 آذر 1394

رضا کوچولوی مریض

                                                                                                          سلام پسر عز...
25 آذر 1394

5 سال گذشت از نبودنت از ندیدنت

5 سال از روزهای بی تو بودن گذشت پدر عزیزم 5 سال غم ندیدنت و نبودنت 5 سال سخت گذشت خیلی سخت کاش بودی و میدیدی نوه های عزیزتو کاش بودی که همه ما به تو خیلی احتیاج داریم 5 سال خیلی سخت گذشت بابای خوبم (رضای گلم مامانم  افتخحار کن به اینکه نوه پدر بزرگی هستی که هنوز بعد 5 سال یادش زندست و همیشه زنده خواهد بود پدر بزرگت مردی بود که همه ازش به نیکی یاد میکنن و همه براش اشک میریزن و یاد خوبیهاش همیشه در خاطره ها زنده هست)   برای پدر عزیزم: قلمم راست بايست! واژه ها... گوش به فرمان قلم! همگي نظم بگيريد مودب باشيد! صاحب شعر عزيزي است بنام پدر امشب از شعر پُرم، کو قلم و دفتر من؟! آنقَدَر وسوسه دا...
5 آذر 1394

17 ماهگی گل پسرم

                     سلام گل پسر من امروز 4 آذر ماه 94 شما 17 ماهه شدی عزیز دلمممممممممممممممممممممم امیدوارم سالیان سال سالم و سلامت باشی مادر جان اگه از حال و هوای این روزات بخوام بگم خدا رو شکر خوبی و اینکه جدیدا به بابات میگی بابا هادی (چون فاطمه و محمد به دایی هادی که باباشون باشه میگن بابا هادی شما هم فکر میکنی بابات بابا هادیه) و با هزار طول و تفسیری که کردم برات که مادر من دایی هادی نه بابا هادی حالا به بابات میگی بابا هادی دایی   اینم از پسر مااااااااااااااااااااااااااااااااااا   تازگیا ...
4 آذر 1394

این روزهای ما

                     سلام به گل پسرک مامان ببخش مامانم که اینقدر دیر به دیر میام  مینویسم اتفاقایی که تو این مدت افتاده یکی این بود که دایی  مریض بودن و ما مجبور شدیم یه سفر دو روزه به مشهد داشته باشیم.. که خدا رو شکر بهتر شدن و  ما برگشتیم و مامانی یه هفته اونجا موندن تو این مدت هم یکم عصبی شدی که من خیلی خیلی نگرانتم.. داد میزنی ..جیغ میکشی.. هر چی دستت باشه پرت میکنی .. من و میزنی خلاصه وقتی بیداری کلی من و اذیت میکنی خوابتم خوب نیست و کم خوابی وقتی هم که میخوابی من هر 10 دقیقه یکبار باید بیام کنارت بهت شیر بد...
26 آبان 1394

حال این روزهای رضا کوچولو

سلام عزیز دل مامان چند روزه که بد جور مریضی مامانم عزیز دل مامان  جمعه شب ساعت 3 نصف شب از خواب بلند شدی دیدم سرفه های ناجور میکنی شبیه خروسک نمیتونستی خوب بخوابی  از سرفه هات گریت میگرفت عزیز دلمممممممم مامان فدات بشه الهی روز شنبه هم همه جا تعطیل بود و منم فقط تب تو با استامینوفن کنترل میکردم و نهایتا بعد از ظهر که شد خانم دایی علی گفتن خروسک شب بدتر میشه همین امروز ببرش دکتر که منم با احمد رضا جون بردیمت دکتر اورژانس و یک آمپولی بهت زد و خدا رو شکر بهتر شدی اما هنوز نه خوب خوب همون شب احمد رضاو خانم دایی رفتن مشهد .. دایی جون هم که کربلا هستن خدا نگهدارشون باشه امام زمان پشت و پناهشون... چند ورز پیش که دایی علی جون تماس ...
6 آبان 1394

ایرانگردی

                         سلام عزیز دل مامان در مرداد ماه امسال ما تصمیم گرفتیم امسال سمت غرب کشور بریم فکر میکردیم هوا خوب باشه اما فوق العاده گررررررررررررررررررررم بووووووووووووووووووود و من استرس داشتم که خدا نکرده مریض نشی که خدا رو هزاران مرتبه شکر این اتفاق نیفتاد و به سلامت برگشتیم... البته اینم بگم که شما چون تو سفرهای قبل توی ماشین اذیت میکردی این استرس و هم داشتم که این سفر هم اذیت کنی که خدا رو هزاران مرتبه شکر خیلی پسر آقایی بودی و خیلی خوش سفر که امیدوارم همیشه همینجور خوش سفر باشی نفس مامان... توی م...
13 مهر 1394

15 ماهی که گذشت

آقا رضا با موهای فرفری   آقا رضا با موهای کوتاه (هنر دست مامان)   و اما خاطرات این 15 ماهی که به سرعت گذشت به روایت تصویر   آقا رضا کوچولو وقتی به دنیا اومدن در بیمارستان رضا کوچولوی یک ماهه من آقا رضای دو ماهه و نیمه من سه ماهگی گل پسر چهار ماهگی پنج ماهگی شش ماهگی نفسسسسسسس هفت ماهگی عمرم هشت ماهگی عزیز دلم نه ماهگی رضای مامان یازده ماهگی یکسالگی آرزوی من سلامتی و عاقبت به خیری تو  عزیز دلمه ...
12 مهر 1394

مامانی و خاله جون رفتن کربلا

سلام نفس مامان روز شنبه ساعت 12 ظهر مامانی و خاله جون رفتن کربلا و ما تنها شدیم  از دیروز هم بهانه گیر شدی بد جوووووووووورررررررررررررررررررررر فکرکنم بهانه مامانی و میگیری..... خاله (خاله من) هم خدا خیرشون بده میان صبح ها که من میرم اداره پیشت میمونن دستشون درد نکنه انشاءا... بتونیم خوبیهاشونو جبران کنیم   دیشب هم با خاله و رضا کوچولو رفتیم پارک و شما کلی خوشحال شدی و بازی میکردی   و هیچ جوره راضی نمیشدی بریم خونه ... عزیز دلم صبحها که میخام بیام اداره متوجه میشی میخام برم خیلی بی قراری میکنی الهی مامان قربونت بشه مجبورم عزیزمممممممممم خدا کنه با این شرایط بتونی کنار بیای.. دوستت دارم امید مادر   در ضمن ی...
30 شهريور 1394

آقا رضا کوچولو

سلام عزیز مامان چند روزه که من بعد از اداره کلاس ضمن خدمت دارم و مجبورم شما رو مدت طولانی تنها بزارم  اما مامانی مهربون همیشه کنارت هستن و مواظبتن که امیدوارم بتونیم خوبیهاشونو یک روز جبران کنیم پسر گلم  کلا از اول که به دنیا اومدی من سر خوابیدنت مشکل داشتم  شما هم که به شدت کم خوابی و هر چی بزرگتر میشی کم خواب تر  نمیدونم چیکار کنم... صبح زود که من میرم اداره بیدار میشی در طول روز هم مامانی خیلی اذیت میشن اما نمیخوابی یعنی خوابت میاد اما اذیت میکنی و نمیخوابی  ظهر هم که من از سر کار میام خیلی درگیر میشم با شیر دادنت و غذا دادنت و بعد سعی میکنم بخوابونمت اماااااااااااااااااااا... خلاصه شب هم که قربونت بش...
22 شهريور 1394